جمعه

جمعه که میشد پدرم صبحا مارو با بوی کله پاچه بیدارمون میکرد 

بچها بیدار شین که کله پاچه سرد بشه دیگه از دهن میوفتها جمعها مادرم تو حیاط سفره پهن میکرد کنار باغچمون صدای رادیو همسایمون تا انتها بلند بود صدای آقای مجری که با انرژی روز آدینرو به همه شادباش میگفت یه حسی داشت جمعها حاضر شدن هول هولکیامون برا رفتن به کوه رفتن به خونه کاهگلی مادربزرگ پدربزرگ جمعها همیشه پشت پنجره به انتظار ما مینشست با یک چوب گهنه بدست مادربزرگم دستاش آردی بود اخه میدونست من نون تنوری دوست دارم با ذوق میرفتم باخمیرا ادمک درست میکردم میگفتم مامانبزرگ اینو همینجوری بزار تو تنور نان ادمکی درست بشه بالا رفتن از درخت آلوچه نیش زدنهای زنبور عسل دنبال کردن سنجاقکها چقدر زیبا بود من با اتفاقات جمعها بزرگ شدم الان یه حسی دارم یه حس عجیبی جمعها دارم پشت پنجره چشمامو به جاده میدوزم انگار منتظر یه مهمان ناخوانده هستم انگار دلم یک صندلی چوبی میخاد برای ساعتها نشستن دلم قاصدک میخاد برای ارزو کردن دلم چای آتیشی رو میخاد که بوی دود رو میده جمعه که میشه دلم یه آب تنی تو رودخانه سرد رو میخاد چقدر اون روزها زود گذشت من کی بزرگ شدم دلم میخاد برم در خونه همبازیمو بزنم اصلا اون در قرمز رنگ که زنگ زده بود هنوز هست اون خونه با باغچهاش هنوز هست اصلا اگه همبازیم منو ببینه بخاطر میاره دوچرخه سواریهای ۲تاییمون یادش بخیر 

چرا جمعها دلم برای بوی خاک تنگ میشود 

چرا جمعها حس غریبی دارم

جمعه که میشه دلم...


صحنه ی زندگی

تصور کنیم که زندگیمان مانند یک صحنه ی تاتر بود

خودمان تماشاگر زندگی خودمان بودیم جدی اگه اینجوری بود چقدر از صحنهای زندگیمان رو به عقب برمیگردوندیم 

اشتباهات خودمان را تو صحنه تاتر میدیدم میگفتیم اینجارو کات کنین بجاش این نقش رو بازی کنین 

من اگه خودم تماشاگر صحنه زندگی خودم باشم چندجا از زندگیم رو کات میکردم بجاش یک نقش دیگری رو ایفا میکردم 

براستی اگه زندگیمان اینجوری بود چقدر عالی میشد 

قضاوتها کمتر میشد.دل شکستنها کمتر میشد.ناشکریها کمتر میشد.حق کشی کمتر میشد و...

ما همه بازیگران این دنیا هستیم هر کدوم ازما یک نقشی را ایفا میکنیم خودمان فیلمنامه خودمان رو مینویسیم با رفتارمان با عملمان با طرز بیانمان  با برخوردمان 

بیایین نقشمان را بخوبی ایفا کنیم هرجا حس کردیم داریم از نقشمان خارج میشیم همون لحظه کات بدیم یه چند ثانیه مکث کنیم فکر کنیم بعد تو صحنه زندگی به نقشمان ادامه بدیم

وقتی روزمان شروع میشود از خاب بیدار میشویم بجای کلمه اه امروز هم مثل بقیه روزها این جملرو خط بکشیم بجاش بگیم الهی امروزم رو هم با یاد تو شروع میکنم همیشه یک قلم و پاک کن تو دستمون داشته باشیم خطاهایمان و حرفای منفی رو پاک کنیم فیلمناممون رو از نو بنویسیم فقط جوری که دیر نباشه کارگردان زندگی خودمان باشیم ایفاگر نقش خودمان باشیم 

صحنه ی زندگی خودمان رو با دستهای خودمان بسازیم

ولی ماسک بر صورت نزنیم خود واقعی باشیم بی ریا و صادق

سپاسگذار باشیم

اینکه میگم سپاسگذار باشیم معنیش این است که

سپاسگذاری یک نوعی ابزاری است برای ایجاد ارامش روح و

روان ودرون ما انسانها.اینکه ما قدران نعمتها باشیم ذهن ما ناخودآگاه میره سمت تمام داشتهایمان که داریم  و از نداشتهایمان سبقب میگیریم و این باعث میشه ما اصلا فراموش کنیم که نداشتهایی هم داریم ذهنمان بازتر میشود و آگاهانه متمرکز میشویم تصمیم میگیریم به هدفهایمان.به پیشرفت.به تغییرات درونی.به قدرت خدا.به تواناییهای خارق العاده خلق که هروز در زندگی روزمرمون اتفاق میوفتد پی میبریم به قدرت خدا و ذهنمان بازتر و بازتر و بازتر میشود

ارتعاشاتی که از جنس اتفاقهای خوب چیزهای خوب

زیباییهای دنیا.روابط بالا.ثروت.تواناییها.پیشرفت.قدرت و ...

همه این امواج قوی را کاینات جذب خودش میکند

و به واسطه این ارتعاشات و سیگنالهای ذهنی که فرستاده بودیم 

باعث میشود با نعمتهای بی کران  با زیباییهای دنیا با لبخند غیر منتظره با تغییرات بزرگ با پیشرفت و و و...روبرو شویم

پس تصمیم بگیریم یاد بگیریم هروز امواج مثبت را زیر لب با خود زمزمه کنیم امتحانش کنیم مطمعن باشیم که جواب میگیریم 

هنوز هم دیر نشده از همین الان شروع کنیم 

یاد بگیریم که بگوییم

خدایا سپاسگذاریم


غروب لب ساحل

قدم زدن  روی ماسه ها غروب کنار ساحل  با چشمان بسته

با یک موسیقی زیبا

با یه باد خنک که صورتت را نوازش میکنه 

صدای مرغابی ها که انگار با ادم حرف میزنند

موج دریا ارام پاهایت را لمس میکند براستی چرا انقدر تو زیبایی 

چرا غروب ک میشود حال دیگری دارم یه حس وصف نشدنی 

انگار منتظر یه قایق هستم پس چرا نمیاد 

خب چه اشکالی دارد یک قایق کاغذی درست میکنم اره کمی خنده دار است ولی من سوار قایق کاغذی میشوم 

میخام برم اون دور دورا میخام هم صحبت ماهی ها شم 

میخام با موج دریا عشقبازی کنم 

دریا  میشود من هم مثل ماهی ها تو عمق قلبت زندگی کنم؟

دریا میشه منو تو آغوشت بگیری؟

‌وای که توهم منتظر یک آغوش بودی قول میدهم هروز به دیدنت بیام 

هروز پاهای مرا با موج زیبایت لمس کنی 

هروز مرا ببری تو عمق قلبت هم صحبت ماهی ها شم

هروز ب دیدنت میام تا پا برهنه روی ماسه هایت قدم بزنم 

حالا فهمیدم که چرا بعضی وقتها طوفانی میشوی تو هم دلت گاهی میگیرد

توهم گاهی دلت یک هم صحبت میخاد برای نوازش کردن

من هم گاهی دلم طوفانی میشود ولی کنار تو ارومم 

انرژی مثبت

چرا انرژی که صرف افکار منفی گرایی میکنید صرف پرورش فکرهای مثبت نمیکنیم؟

چرا انرژی که صرف کمبودهای زندگیمان نداشتهایمان  فکرایی که باعث مانع پیشرفت افکارمان میشود رو صرف داشتهایمان نکنیم؟

به خاطر داشته باشیم که این امواج انرژیهایی که میفرستیم 

این فکرهایی که بر سر پرورش میدهیم

اینها همان ارتعاشات  ما به جهان هستی است

اینها همان بازتاب زندگیمان است که به خودمان برمیگردد

اینها همان انرژیهایی هستن که کاینات جذب کرده و به خودمان پژواک میشود

پس بیایین مثبت فکر کنیم 

بیایین افکارهای منفی و غلط را دور بریزیم 

به هرچیزی که فکر کنی اتفاق میوفتد 

بیایین مثبت فکر کنیم تا امواج مثبت دریافت کنیم