سهراب من چشمهایم شستم جور دیگر دیدم
من از پنجره اتاقم دنیای دیگر دیدم
قدم گذاشتم تو اون دنیا
عطر گلهاش بوی آشنایی میداد
صدای جیرجیرکها کودکیم را بخاطر آورد
من چشمهایم را بستم روی چمنها کودکانه راه رفتم
من عروسی رو دیدم که چتر سفیدی بر سر گرفته بود
تبسم زیبایی بر لب داشت.انگار دلش میخاست زمان بایستد ساعت متوقف شود.انگار دلش میخاست کودکانه با لباس عروس کودکی کند
من پیرزنی را با گیسوان بلند سفید دیدم که از باغچه کوچکش ریحان میچید به به چه عطری
چه دنیای کودکانه ای
سهراب من چترمو بستم زیر باران رفتم